مغز آدمی به این صورت تکامل یافته که نحوهی فکر کردنش باعث ایجاد رنجهای روانی برایش میشود.
اگر به عصر حجر برگردیم، حدود ۲۰۰ هزار سال پیش، زندگی برای اجداد غارنشین ما بسیار خطرناک بود. بنابراین ذهنشان برای زنده ماندن به ناچار به دنبال مواردی میگشت که میتوانست به آنها آسیب یا صدمه بزند. اگر ذهن آنها در پیشبینی، تشخیص و فرار از خطر خوب عمل نمیکرد، فکر نمیکنم الآن دیگر ما اینجا حضور داشتیم!
تنظیمات پیشفرض ذهن افراد غارنشین در درجه اول امنیت بود. و حالا ما در دنیای مدرن، این ویژگی را به ارث بردهایم.
ذهن مدرن ما، به طور دائم در مورد چیزهایی که میتوانند به ما آسیب یا صدمه بزنند، هشدار میدهد. ذهن غارنشین میگوید: مراقب باش! ممکن است یک خرس در آن غار باشد! ممکن است خورده شوی! مراقب باش! آن سایهای که در افق دیده میشود، میتواند دشمنی از قبیلهی دیگر باشد! ممکن است با نیزه تو را بزند!
ذهن مدرن نیز، بدترینها را پیشبینی میکند و از هر چیزی که باعث ترس شما شود، اجتناب میکند و به اشکال مختلف، مضطربتان میکند.
به روزهای غارنشینی برگردیم. اگر شما در مواجهه با خرس و گرگ زنده میماندید، یادآوری آن موضوع برایتان مفید بود. مرور وقایع گذشته و اینکه به یاد آورید دفعهی قبل چه کردید که زنده ماندید، کمک میکند برای دفعهی بعدی آمادهتر باشید.
اما در دنیای مدرن، ما خاطرات دردآور را بارها و بارها مرور میکنیم و دوباره آنها را در ذهنمان تجربه میکنیم حتی اگر نکتهی مفیدی از آن یاد نگرفته باشیم. یا حتی خیلی قبلتر، درس لازم را از آن گرفته باشیم.
در دوره عصر حجر، به عنوان یک فرد غارنشین، شما میبایست به گروه تعلق داشته باشید. اگر تنها بمانید، به زودی خواهید مرد. بنابراین ذهنتان شما را با افراد دیگر گروه مقایسه میکند. آیا من به این گروه تعلق دارم؟ آیا به اندازه کافی کمک میکنم؟ آیا از قوانین تبعیت میکنم؟ آیا کاری میکنم که به خاطر آن مرا از گروه بیرون بیاندازند؟
حالا در زندگی مدرن امروز هم ما همیشه خودمان را با دیگران مقایسه میکنیم.
اما مسئله اینجاست که دیگر ما در یک گروه کوچک قرار نداریم. امروزه، گروه ما بسیار بزرگ است و ما با خودمان دستگاههایی را حمل میکنیم که مدام تصاویر و داستانهایی از افراد سرتاسر جهان به ما میدهند. این مقایسهی دائمی، ترس از مورد قضاوت قرار گرفتن، طرد شدن، وصلهی ناجور بودن و به اندازه کافی خوب نبودن را در ما به شدت افزایش میدهد.
ذهن اجداد غارنشین میگوید: تو به غذای بیشتری نیاز داری، به آب بیشتری نیاز داری، به اسلحه بهتر و سقف بهتری نیاز داری. افراد غارنشینی که به این شیوه فکر میکردند، طولانیتر عمر میکردند و بیشتر تولیدمثل میکردند.
اما متأسفانه در دنیای مدرن، این امر خود را به شکل حرص و طمع، نارضایتی، عطش شدید و خواستنِ زیاد نشان میدهد که هیچگاه کفایت نمیکند. من بیشتر، بیشتر و بیشتر میخواهم!
و حتی اگر تمام اینها به تنهایی بد نباشد، الگوی تفکر مربوط به عصر حجر را سرعت میبخشد و پیچیدگی دنیای مدرن را تشدید میکند. وجود سراسیمه ما، از تکلیفی به تکلیف دیگر میشتابد، در حالی که برای این وظایف پایانی وجود ندارد.
بنابراین اگر ذهنتان مانند تمام ذهنهای دیگر، شروع به این کارهای بیفایده کرد، به یاد داشته باشید که چیز غیرطبیعی یا نقصی وجود ندارد و ذهن شما از روی عمد قصد دشوار کردن زندگی شما را ندارد.
او فقط شغلی را که بر اثر تکامل بر عهدهاش گذاشته شده، انجام میدهد:
اینکه تلاش کند شما را در امنیت نگه دارد و از درد رها کند.